24-عمل سوم (بستن کلوستومی)
سلام به همه ی مهربونا ،
با دعای خیر شما عزیزان علی کوچولو عمل شد و ما از بیمارستان مرخص شدیم به لطف خدا کار تقریبا دوهفته ای علی ، یک هفته ای انجام شد به طور غیر منتظره و باور نکردنی ،
میدونم که به آبروی شما عزیزان وبا دعای خیر شما که در ایام پاک محرم یاد علی بودید این اتفاق افتاد .
چندتا عکس از بیمارستان هم در ادامه ی مطلب گذاشتم ممنون همتونم
روز سه شنبه اول محرم با امید به خدای بزرگ رفتیم بیمارستان مهر برای بستری علی جونی
تقریبا ساعت 11 صبح بود که رو تخت بیمارستان قرار گرفت و اا و بیست دقیقه بردنش برا رگ گیری
ساعت 12 شب npo شروع شد یعنی شیر مادر ممنوع ودیگه هیچی نخوره تا برا عمل آماده بشه هنوز خودمونم نمیدونستیم چهارشنبه عمل میشه یا پنجشنبه
روز چهارشنبه لباس اتاق عمل رو آوردن و ساعت 6 بعداز ظهر که دیگه شب شده بود علی رفت اتاق عمل و ساعت 9 شب اومد بیرون اول پدرش ومن من رو در ریکاوری بردن تا ببینیم بچه به هوش اومده، دکتر بیهوشی به صورت علی میزد وصداش میکرد از نظر اونا علی از بیهوشی در اومده بود خدا قسمت هیچ مادری نکنه که بچشو تو این وضعیت ببینه قربون صدقه ی علی رفتم و باهاش حرف میزدم ولی علی وضعش خرابتر از اونی بود که فکر میکردم به خدا گفتم دیگه از این دلشکسته تر نیستم پس برا امام زمان شروع کردم دعای فرج خوندن
به قدری تنفس علی مشکل شده بود که تو بخش هم بهش اکسیژن زدن بچه هایی که عمل شده بودن نیم ساعت یا یه ساعت بعداز عمل به ناله وگریه میفتادن ولی من هر چی منتظرشدم این اتفاق نیفتاد تا علی 3 نصفه شب یه گریه ای کرد و روز بعد هم همچنان نیمه بیهوش بود
پرستار قاسمی گفت بایدآزمایش خون بگیرم آمپول رو کرد در قسمت بالاتر مچ علی ، خدا قسمت هیچ کس نکنه سوزن آمپول رو تو دست علی میچرخوند دنبال رگ میگشت صحنه ی خیلی بدی بود حتی از مامان تینا جون، هم اتاقی علی هم کمک خواست غیر از من که علی رو نگه داشته بودم ، بعد سوزن رو تودست علی نگه داشت سرنگشو در آورد لوله ی آزمایش خون رو زیر دست علی نگه داشت واز بالا فشار میداد تا خون از رگ علی بگیره خیلی فاجعه آمیز بود
علی که بدنش آش لاش بود این پرستار محترمم از اینور خلاصه با اون فلاکت از علی خون گرفت وفرستادند آزمایشگاه ، آزمایشگاه هم گفت خون لخته داره نمیشه یه بار دیگه خون بگیرین که دیگه من نذاشتم گفتم شیفت بعدی (که داشتن شیفتو تحویل میگرفتن) خون بگیره که خانم عباسی اومد و خیلی سریع خون گرفت وفرستاد پرسیدم چی شده که از علی خون میگیرین گفت چون عملش طولانی بوده شاید بدنش به خون احتیاج داشته باشه ما باید بررسی کنیم ازخانم پرستار ا روحانی ،پور غلام ، بهروز وسرپرستار احمدی هم ممنون و سپاسگزارم که خیلی زحمت کشیدن یه ماما به نام اولیایی هم دو شب شیفت شب اومد که خدا نصیب نکنه باید مواظبش میبودم تا یه بلایی سر علی نیاره سرمو یه سره میکرد ومیرفت میگفت تا صبح بره!!!!
خیلی ازش میترسیدم از بیسوادی و بی تجربگیش
تا سه چهار روز فقط خون وخونابه از سوند علی میومد بیرون از دکتر پرسیدم شما عمل روده انجام دادین چرا سوندش خونیه گفت ما روی مثانه اش هم کار کردیم شب فکرم مشغول این شده بود که برا چی به مثانش دست زدن اینا که عمل روده میخواستن انجام بدن فردا که دکتر رو دیدم از پرسیدم گفت چاره ای نداشتیم اون پایینا یه جاهایی به هم وصلند ما مجبور بودیم به مثانه دست بزنیم چون دکتر رو قبول داشتم خیالم کمی راحت شد که دکتر خودش حواسش بوده
دوسه روزی طول کشید تا علی هوشیاریشو به دست بیاره البته اونم نه کامل به نگاه میکرد ولی دیگه هیچ پیامی از چشماش نمیومد فقط نگاه بود وبس انگار علی هنوز تو این عالم نیومده بود تو عالم دیگری بود ،دیگه نه نگران گشنگیش بودم نه نگران تشنگیش فقط نگران علائم حیاتیش تنفس و هوشیاری و...
خداروشکر ازبابت جراحش خیالمون راحت بود که مرد توانایی چون دکتر احمد خالق نژاد عملش کرده و هر روز هم به بخش سرمیزد و ویزیت میکرد علی همچنان زیر سرمها و آنتی بیوتیکها ومسکنها بود وهر سه روز جای سرمش رو عوض میکردن روز یکشنبه دکتر علی رو دید وبه من گفت انشالله فردا تغذیه اش رو شروع میکنیم و رفت بعد پرستار اومد وگفت مژده بده تغذیه ی علی از امروز شد ، یکی از پرستارا به شوخی به دکتر گفته بود مگه شمری که آبو رو علی بستی اگه آزادش نکنی ماتورو عاشورا میکشیم وخلاصه دکتر رو راضی کرده بود که تغذیه ی علی شروع بشه
از این آمپوله نترسینا با این آمپوله محتویات nj (لوله ای که به بینی علی وصل بود و ترشحات معده اش رو خالی میکرد) خالی میکردن
لب پسرم خشک شده، به یاد حضرت علی اصغر که تشنه بود
خداحافظ کلوستومی ، خدایا میلیون میلیون شکرت که خروجی مدفوع علی هم مثل بچه های دیگه از پایین شد و دیگه احتیاجی به کیسه نداره از انجمن کلوستومی هم ممنونیم که به ما خیلی کمک کردن، بچم مثله سزارینیا شده!!
این دختر قشنگم هم هم اتاقی علی بود که آپاندیسشو عمل کرد وقتی حالش خوب بود برا علی شعر میخوند که علی سرگرم بشه امیدوارم دیگه هیچ وقت سروکارش به بیمارستان نیفته تا وقت زایمانش
خداجونم لبای بچم خشکه خشکه ،تو دهنشم خشکه خشکه
علی از صبوریت ممنون علی حتی تحمل یه قطره آبم نداشت وقتی پستونکش رو خیس کردم وتو دهنش گذاشتم داشت بالا میاورد نمی تونست قورت بده حلقش پر از خلط بود گفتم نخواستم همون تشنه بمونه بهتره تا اینکه خفه بشه
از ده سی سی آب قند که پرستار خانم عباسی عزیز آورد شروع کردیم ولی علی خیلی وضع ریه اش خراب بود داروی بیهوشی روی ریه اش اثر گذاشته بود وحلقش پر از خلط بود من یه قطره یه قطره به علی آب قند میدادم تا خفه نشه و خیلی هم گریه میکرد از مزه آب قنده خوشش نمیومد ده سی سی بعد بیست سیسی وبعد سی سی بعد سی سی شیر مادر به فاصله ی دوساعت قطره قطره به علی دادم که خفه نشه تا نه ونیم شب که دیگه شیر خودمو خورد خدایا به عظمتت شکر یکشنبه 19 آبان
این دخمل نازم هم به خاطر آلودگی هوا ریه اش عفونت کرده بود البته سرما خوردگی کمی هم داشته
علی خیلی بیقراربود شیر خورده بود جاشم خشک بود نمیدونستم چشه که یه دفعه متوجه باد دستش شدم جائیکه سرم زده بود بالاش بادکرده بود به پرستار که گفتم سریع جای سرمش رو دوباره برد رو دست قبلیش و دوباره رگ گیری کرد آزمایش خون هم گرفتند هموگلوبین علی کم شده بود ولی دکتر گفت چون شیرمادر میخوره لازم نیست بهش خون بزنن
بچم دستش سوراخ سوراخه
با دعای همه ی عزیزان ما روز قبل از تاسوعا از بیمارستان به طور معجزه آسایی مرخص شدیم و پدرم برای علی کوچولو ،گوسفند قربونی کرد خدا عمرش بده مقداریش هم در مراسم هفتم امام حسین علیه السلام قراربود پخته بشه
************************
شنبه علی رو بردیم دکتر ببینن و دکتر گفتن ماه دیگه علی رو بیارین یه کار کوچیک تو بیهوشی میخواد رو روده ی علی انجام بده و ختنش هم میکنه گفتم یعنی دوباره باید بره اتاق عمل آقای دکتر گفت بله یه شب باید بستری بشه خدایا دیگه مغزم کارنمیکنه
خدا رو شکر بخیه هاش به خوبی داره جوش میخوره