بسم الله الرئوف ...علیبسم الله الرئوف ...علی، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره
آبجی بزرگهآبجی بزرگه، تا این لحظه: 21 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره
آبجی کوچیکهآبجی کوچیکه، تا این لحظه: 19 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

همه ی بچه های من

24-عمل سوم (بستن کلوستومی)

1392/9/9 1:54
15,991 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه ی مهربونا ،

با دعای خیر شما عزیزان علی کوچولو عمل شد و ما از بیمارستان مرخص شدیم به لطف خدا کار تقریبا دوهفته ای علی ، یک هفته ای انجام شد به طور غیر منتظره و باور نکردنی ، 

میدونم که به آبروی شما عزیزان وبا دعای خیر شما که در ایام پاک محرم یاد علی بودید این اتفاق افتاد  .  

 چندتا عکس از بیمارستان هم در ادامه ی مطلب گذاشتم ممنون همتونم

 

      

 روز سه شنبه اول محرم با امید به خدای بزرگ رفتیم بیمارستان مهر برای بستری علی جونی 

  

 تقریبا ساعت 11 صبح بود که رو تخت بیمارستان قرار گرفت و اا و بیست دقیقه بردنش برا رگ گیری 

     

  ساعت 12 شب npo شروع شد یعنی شیر مادر ممنوع ودیگه  هیچی نخوره تا برا عمل آماده بشه هنوز خودمونم نمیدونستیم چهارشنبه عمل میشه یا پنجشنبه 

روز چهارشنبه لباس اتاق عمل رو آوردن و ساعت 6 بعداز ظهر که دیگه شب شده بود علی رفت اتاق عمل و ساعت 9 شب اومد بیرون اول پدرش ومن من رو در ریکاوری بردن تا ببینیم بچه به هوش اومده، دکتر بیهوشی به صورت علی میزد وصداش میکرد از نظر اونا علی از بیهوشی در اومده بود  خدا قسمت هیچ مادری نکنه که بچشو تو این وضعیت ببینه  قربون صدقه ی علی رفتم و باهاش حرف میزدم ولی علی وضعش خرابتر از اونی بود که فکر میکردم به خدا گفتم دیگه از این دلشکسته تر  نیستم پس برا امام زمان شروع کردم دعای فرج خوندن

   

 

    

 به قدری تنفس علی مشکل شده بود که تو بخش هم بهش اکسیژن زدن بچه هایی که عمل شده بودن نیم ساعت یا یه ساعت بعداز عمل به ناله وگریه میفتادن ولی من هر چی منتظرشدم این اتفاق نیفتاد تا علی 3 نصفه شب یه گریه ای کرد و روز بعد هم همچنان نیمه بیهوش بود

   

پرستار قاسمی گفت بایدآزمایش خون بگیرم آمپول رو کرد در قسمت بالاتر مچ علی ، خدا قسمت هیچ کس نکنه سوزن آمپول رو تو دست علی میچرخوند دنبال رگ میگشت صحنه ی خیلی بدی بود حتی از مامان تینا جون، هم اتاقی علی هم کمک خواست غیر از من که علی رو نگه داشته بودم ، بعد سوزن رو تودست علی نگه داشت  سرنگشو در آورد لوله ی آزمایش خون رو زیر دست علی نگه داشت واز بالا فشار میداد تا خون از رگ علی بگیره  خیلی فاجعه آمیز بود

 

علی  که بدنش آش لاش بود این پرستار محترمم از اینور خلاصه با اون فلاکت از علی خون گرفت وفرستادند آزمایشگاه ، آزمایشگاه هم گفت خون لخته داره نمیشه یه بار دیگه خون بگیرین که دیگه من نذاشتم گفتم شیفت بعدی (که داشتن شیفتو تحویل میگرفتن) خون بگیره که خانم عباسی اومد و خیلی سریع  خون گرفت وفرستاد پرسیدم چی شده که از علی خون میگیرین گفت چون عملش طولانی بوده شاید بدنش به خون احتیاج داشته باشه ما باید بررسی کنیم ازخانم پرستار ا روحانی ،پور غلام ، بهروز وسرپرستار احمدی هم ممنون و سپاسگزارم که خیلی زحمت کشیدن یه ماما به نام اولیایی هم دو شب شیفت شب اومد که خدا نصیب نکنه باید مواظبش میبودم تا یه بلایی سر علی نیاره سرمو یه سره میکرد ومیرفت میگفت تا صبح بره!!!! 

خیلی ازش میترسیدم از بیسوادی و بی تجربگیش 

    

 تا سه چهار روز فقط خون  وخونابه از سوند علی میومد بیرون از دکتر پرسیدم شما عمل روده انجام دادین چرا سوندش خونیه گفت ما روی مثانه اش هم کار کردیم شب فکرم مشغول این شده بود که برا چی به مثانش دست زدن اینا که عمل روده میخواستن انجام بدن فردا که دکتر رو دیدم از پرسیدم گفت چاره ای نداشتیم اون پایینا یه جاهایی به هم وصلند ما مجبور بودیم به مثانه دست بزنیم چون دکتر رو قبول داشتم خیالم کمی راحت شد که دکتر خودش حواسش بوده 

  

دوسه روزی طول کشید تا علی هوشیاریشو به دست بیاره البته اونم نه کامل به نگاه میکرد ولی دیگه هیچ پیامی از چشماش نمیومد فقط نگاه بود وبس انگار علی هنوز تو این عالم نیومده بود تو عالم دیگری بود ،دیگه نه نگران گشنگیش بودم نه نگران تشنگیش فقط نگران علائم حیاتیش تنفس و هوشیاری و... 

خداروشکر ازبابت جراحش خیالمون راحت بود که مرد توانایی چون دکتر احمد خالق نژاد عملش کرده و هر روز هم به بخش سرمیزد و ویزیت میکرد علی همچنان زیر سرمها و آنتی بیوتیکها ومسکنها بود وهر سه روز جای سرمش رو عوض میکردن روز یکشنبه دکتر علی رو دید وبه من گفت انشالله فردا تغذیه اش رو شروع میکنیم و رفت بعد پرستار اومد وگفت مژده بده تغذیه ی علی از امروز شد ، یکی از پرستارا به شوخی به دکتر گفته بود مگه شمری که آبو رو علی بستی اگه آزادش نکنی ماتورو عاشورا میکشیم وخلاصه دکتر رو راضی کرده بود که تغذیه ی علی شروع بشه

   

 

   

از این آمپوله نترسینا با این آمپوله  محتویات nj (لوله ای که به بینی علی وصل بود و ترشحات معده اش رو خالی میکرد) خالی میکردن  

  

 لب پسرم خشک شده، به یاد حضرت علی اصغر که تشنه بود

   

 

  

 خداحافظ   کلوستومی ، خدایا میلیون میلیون شکرت که خروجی مدفوع علی هم مثل بچه های دیگه از پایین شد و دیگه احتیاجی به کیسه نداره از انجمن کلوستومی هم ممنونیم که به ما خیلی کمک کردن، بچم مثله سزارینیا شده!!

  

 

   

 

  

  

 این دختر قشنگم هم هم اتاقی علی بود که آپاندیسشو عمل کرد وقتی حالش خوب بود برا علی شعر میخوند که علی سرگرم بشه امیدوارم دیگه هیچ وقت سروکارش به بیمارستان نیفته تا وقت زایمانش

 

  

خداجونم لبای بچم خشکه خشکه ،تو دهنشم خشکه خشکه 

  

 علی از صبوریت ممنون علی حتی تحمل یه قطره آبم نداشت وقتی پستونکش رو خیس کردم وتو دهنش گذاشتم  داشت بالا میاورد نمی تونست قورت بده حلقش پر از خلط بود گفتم نخواستم همون تشنه بمونه بهتره تا اینکه خفه بشه

   

از ده سی سی آب قند که پرستار خانم عباسی عزیز آورد شروع کردیم ولی علی خیلی وضع ریه اش خراب بود داروی بیهوشی روی ریه اش اثر گذاشته بود وحلقش پر از خلط بود من یه قطره یه قطره به علی آب قند میدادم تا خفه نشه  و خیلی هم گریه میکرد از مزه آب قنده خوشش نمیومد  ده سی سی  بعد بیست سیسی وبعد سی سی بعد سی سی شیر مادر به فاصله ی دوساعت  قطره قطره به علی دادم که خفه نشه تا نه ونیم شب که دیگه شیر خودمو خورد  خدایا به عظمتت شکر یکشنبه 19 آبان

   

 

  

این دخمل نازم هم به خاطر آلودگی هوا ریه اش عفونت کرده بود البته سرما خوردگی کمی هم داشته 

    

 

  

 علی خیلی بیقراربود شیر خورده بود جاشم خشک بود نمیدونستم چشه  که یه دفعه متوجه باد دستش شدم جائیکه سرم زده بود بالاش بادکرده بود به پرستار که گفتم سریع جای سرمش رو دوباره برد رو دست قبلیش و دوباره رگ گیری کرد آزمایش خون هم گرفتند هموگلوبین علی کم شده بود ولی دکتر گفت چون شیرمادر میخوره لازم نیست بهش خون بزنن

  

  

بچم دستش سوراخ سوراخه 

  

با دعای همه ی عزیزان ما روز قبل از تاسوعا از بیمارستان به طور معجزه آسایی مرخص شدیم و پدرم برای علی کوچولو ،گوسفند قربونی کرد خدا عمرش بده مقداریش هم در مراسم هفتم امام حسین علیه السلام قراربود پخته بشه

************************

شنبه علی رو بردیم دکتر ببینن و دکتر گفتن ماه دیگه علی رو بیارین یه کار کوچیک تو بیهوشی میخواد رو روده ی علی انجام بده و ختنش هم میکنه گفتم یعنی دوباره باید بره اتاق عمل آقای دکتر گفت بله یه شب باید بستری بشه خدایا دیگه مغزم کارنمیکنه  

 

    

 

 


 

 خدا رو شکر بخیه هاش به خوبی داره جوش میخوره

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (21)

الناز مامان طاها
23 آبان 92 22:04
خدا را هزار مرتبه شكرخيلي خوشحال شدم
فاطمه
24 آبان 92 0:35
سلام عزيزم،خدارو شكر كه همه چي به خوبي گذشت،دعاگو بودم،خوشحال شدم ازشنيدن اين خبر!ايشالا هميشه سلامت وموفق باشين!
مونس ( امیرعلی و ایلیا دوقلوهای شیطون بلا )
24 آبان 92 16:38
واااای شکر خدا! خیلی خوشحال شدم . هرروز سر میزدم تا شاید خبری تز علی جان ببینم و خیالم راحت شه . مامان جون یعنی علی شکمش خوب شده و مشکلش کامل رفع شده انشالله؟ علی ( ع ) یار و همراه علی کوچولوی ما باشه انشالله خیییییلی خوشحااااااالم
مامان
24 آبان 92 17:49
سلام مامان عزیز.نمیدونی چقدر خوشحال شدم.اشک تو چشام جمع شده.صد هزار مرتبه شکرت خداجون.ایشا...دوران نقاهت به زودی میگذره و علی جون سالم و سلامت میاد پیشمون.
ن.
24 آبان 92 23:05
الهی شکر خداروشکر الهی به حق همین ایام دیگه رنگ مریضی رو نبینه حتی یه عطسه ساده خدا حفظش کنه
مامان ثمين
25 آبان 92 9:56
خدا رو شكر خيلي خوشحال شدم
مامان آیسا
26 آبان 92 23:49
خیلی خوشحال شدم.ایشالا زود زود خوب بشه نی نی ناز ما.
مامان الناز
27 آبان 92 9:40
سلام عزیزم خدا روشکر ایشالاه دیگه هیچ وقت مریضی نبینه
مامان زینب
27 آبان 92 12:41
وای عزیزم بمیرم الهی برات بمیرم برای لبای خشکیدت قربون نگاه بی حالت برم به خدا همش منتظر خبر بودم شاگردای مدرسه که دیگه از بس ازم پرسیدن دیگه نمی دونستم چی بگم خیلی برای سلامتیش صلوات فرستادن مامانی حالا دیگه می تونه غذا بخوره تو را خدا هر وقت تونستی خبر بده عزیزکم نازی که تو این چند ماه این زندگی خاکی اینقدر اذیت شدی ایشالا بزرگ می شی یادت میره پسر گل .
مامان پريسا خانوم
28 آبان 92 0:49
سلام عزيزم خدا رو شكر كه گذشت و بخوبي هم گذشت ايشالا كه بقيشم به خوبي ميگذره واقعا خيلي نگران كوچولوتون بودم الان كه ديدم از روزهايي كه بهتون گذشت ناراحت شدم و اشكم سرازير شد ولي خوشحالم كه عمل موفقيت آميز بود . ايشالا كه روز به روز بهتر و بهتر بشه
مامان محمدمهدی
28 آبان 92 13:00
خداروشکر اللهی بمیرم چی کشیدی
مامان فهيمه
28 آبان 92 16:17
خدارو شكر،بينهايت خوشحالم و ممنونم از خداى مهربون كه يار و ياورتون بود و به خير گذشت وعمل على كوچولو موفقيت آميز بوده،خداميدونه كه چقد تو فكرش بودم و از همه خواستم دعاش كنن انشالله هميشه سالم باشه و ديگه گذرش به بيمارستان نيفته
مامان
28 آبان 92 17:57
سلام دوباره.با دیدن عکسها واقعا سختی و رنجی که این طفل معصوم متحمل شده ملموستر به نظر میاد.ایشا...دیگه گذرش به بیمارستان نمی افته اون یک شبم تموم میشه و بعدش علی جون راحت میشه و امید که همواره سالم و سلامت باشه.
هدیه خداوند
29 آبان 92 10:11
ای قربون اون دلت برم مادر صبوروخدا را شکر به خاطر بچه تون
مامانِ عسل
29 آبان 92 10:49
خدا را شکر برای سلامتیشون به امید خدا دیگه گذرش به بیمارستان نیفته مگه اینکه پزشک بشه یا خانومش را بیاره برای زایمان
نی نی توپولی
29 آبان 92 15:24
الهی نازی جان خدا رو شکر که الان بدون مشکل پبشته
میترا
29 آبان 92 16:12
خانمی خدا راشکر که عملش خوب بوده . انشاالله همیشه سرحال و زنده باشد.
مامان ارمیتا
29 آبان 92 23:05
عزیزدلم خیلی خوشحالم که حالت خوب شده.ایشا... هزار سال زنده باشی
مامان امیرشایان
4 آذر 92 0:02
سلام مادر مهربون من الآن برای اولین بار وارد وبلاگ شما شدم خدا به دادت برسه خدا صبرت بده باور کن پستهات رو که خوندم به حدی گریه کردم که خدا می دونه الحمدلله که به خیر گذشت خدا نصیب گرگ بیابون هم نکنه تا برسه به مادر که بچه اش مریض باشه تازه پسرم که به دنیا اومده بود یه هفته تو بیمارستان به خاطر زردی بستری شد زجری کشیدم که خدا می دونه وای به حال تو امیدوارم دیگه این روزای بد رو نبینی و پسر گلت هر چه زودتر خوب بشه
مامان محمد علی
7 خرداد 97 0:30
تبریک میگم بخاطر سلامتی پسرتون و درکتون میکنم چون از نزدیک خودم این روزا رو رو عزیز دلم پسرم دیدم اونم کلوستومی بود 
مامان علی جونی
پاسخ
ممنون عزیزم انشالله خدا نگهدار پسرگلتون باشه
م
2 آبان 97 16:39
شکر منم ۲۰ سالمه ده روزه کلوستومی مو بستن درکتون میکنم