71 - چهاردهمین سالگرد ازدواج

سلام مامان علی منم يه سايت زدم ولي بازديدم کمه اگه تونستين پيش منم بيا خوشحال ميشم از حضورتون.در ضمن خیلی خوشحال می شم با سایت های خوبی مثل شما تبادل لینک داشته باشم. ممنون

سلام سالگرد ازدواجتون و تولد علی جون مبارک باشه ایشالا همیشه به شیرینی و جشن مادر عزیز شما بزرگ ترین نعمتتون را از خداوند گرفتید و اون هم سلامتی علی جون خدا می دونه روزی که اولین بار وبلاگتون را دیدم و علی جون را تو اون حالت چقدر غصه خوردم چون علی از نظر چهره با پسر من کمی شبیه هستند خدا را هزار مرتبه شکر که الان در سلامتی کامل هستش . اون روز نمی دونستم که پسر خودم داره از یک بیماری مرموز مغزی رنج می بره بیماری که همیشه بی قرارش می کرد از درون آزارش می داد و ما متوجه نبودیم البته تقصیری هم نداشتیم چون اکثرا این بیماری تا دو سالگی قابل تشخیص نیست و ما در سن دو سالگی متوجه بیماری امیر شدیم یعنی اوتیسم حتی نوشتن اسمش هم برام سخته امشب شب نوزدهم رمضان و شب قدر و تازه دعای جوشن کبیر را بالای سر امیر پای تلوزیون خوندم دست امیر را بالا گرفتم و اشک ریختم گفتم خدایا اگر من گناهکار و ناشکرم خودم را مجازات کن این طفل معصوم که هیچ گناهی نداره بخواد مجازات بشه الان هم اومده بودم تو سایت که از همه ی مادرها بخوام که برای پسرم دعا کنن شما هم دستت را بالا بگیر و از خدا بخواه همانطور که سلامت علی جان را به شما داد شر همه ی شیاطین را از زندگیتون کم کنه من نمی دونم این خانم کی هست که داره زندگیتون را نابود می کنه ولی این را مطمئنم که شما به حدی خانم عاقل و مومنی هستی که حتما می تونی از پس این مشکل هم بر بیای ما زن ها وقتی مادر می شیم به خاطر بچه هامون هم که شده با چنگ و دندون از زندگیمون محافظت می کنیم من مطمئنم که یه روزی میاید و خبر رفع مشکلتون را می دید من هم دعا می کنم فقط یه خواهشی که ازتون دارم از افسردگی حرف نزنید که بزرگ ترین نقطه ضعف شماست و اگر دشمنتون نقطه ضعف شما را بفهمه حتما شکستتون می ده با افسردگی بجنگید کاری که من کردم بهش گفتم که بره و هر وقت احساسش می کردم با تمام توان از جام بلند می شدم و با پسرم بازی می کردم و می خندیم اونقدر بهش بی محلی کردم تا خودش رفت موفق باشی عزیزم نازگلات ببوس و برای سلامتیشون شاکر باش .